قسم...به آنچه که می نویسند

آنچه نمی توانم به زیان بیاورم را مینویسم...

آنچه نمی توانم به زیان بیاورم را مینویسم...

ابتدا بلاگفا می نوشتم، اوضاع که به هم ریخت رفتم بلاگ اسکای و بابت دلخوری ام از بلاگفا دیگر به آنجا برنگشتم. حالا میخواهم دست تمام بچه هایم را از بلاگفا و بلاگ اسکای بگیرم و از این به بعد اینجا زندگی کنیم. پس نقطه سر خط...سلام

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۴ ، ۲۲:۱۷
سآجده

مردها شاید خودخواه ترین موجودات دنیا باشند. وقتی عاشق می شوند چشمشان را بر روی همه چیز می بندند. باور ندارید؟ همین فرهاد برای کندن کوه نظر شیرین را پرسید؟ یا مثلا مجنون یک بار از خودش سوال نکرد، لیلی دلش می خواهد اینهمه دوست داشته شود و با این عشق آتشین شهره آفاق شود؟

وقتی عاشق می شوید. وقتی تمام هم و غمتان صرف بدست آوردن معشوقه می شود. کمی صبر کنید. این کلمات را بی مهابا به جان دختر نیندازید. برای رسیدن به او به جان کوه نیفتید. سر به بیابان نگذارید. شب و روز سر راهش سبز نشوید. پیام های عاشقانه و گل و هدیه نفرستید. از همان روز اول دختر را وارد دنیایی نکنید که نمی توانید برایش بسازید. شما که نمی دانید دخترها چگونه رویا می بافند، با عجله و شتاب تمام آینده را به او قول ندهید. 

همان موقع که شما در تدارک رفتن به بهترین رستوران و برگزاری بزرگترین جشن ها و خریدن گران قیمت ترین کادوها هستید. همان زمان که ناب ترین کلمه ها و جملات را روانه قلبش می کنید. حواستان باشد که دختر همه این ها را یادش می ماند.نه... خودش می ماند... 

شما یادتان نمی ماند...اما دختر می ماند سر اولین قرار...دختر می ماند در لحظه ای که اولین دوستت دارم را شنیده...می ماند در اولین قولی که به او داده اید...دختر می ماند در رویاهای و آرزوهای خوشبختی.

شما یادتان نمی ماند...آتش عشق که فروکش کرد...هجران و طلب که جای خودش را به وصل داد یادتان می رود اولین بار کی و کجا او را دیده اید؟ یادتان می رود کجاها با او قدم زده اید؟ یادتان نمی ماند که چه قول هایی به او داده اید... اما دختر یادش می ماند... یادش نه...خودش می ماند...

دختر می ماند میان روزهای رویایی که شما برایش ساختید، می ماند در تک تک دیدارها... در تک تک خیابان هایی که با هم قدم زده اید...نه...می ماند میان تک تک قدم هایی که با هم خیابان ها را طی کرده اید...دختر می ماند در اولین ها...در بهترین ها...در رویایی ترین ها... اما شما می روید...قلب دختر را که به دست آوردید...می روید و دختر دلباخته ی امیدوار هر روز منتظر می ماند تا شما از سرکار بیایید و مثل قدیم دوستش بدارید... او برای یافتن آن روزها هر آنچه دارد می گذارد اما غافل از آنکه آن همه شور و شیدایی فقط برای رسیدن به همین روزمرگی ها بوده و بس...

دخترها را بخاطر دل خودتان اسیر نکنید... او می ماند و شما می روید... دخترها را پابند آتش عشقتان نکنید...دختر یادش می ماند...یادش نه خودش می ماند. می ماند و گاهی دلگیر می شود... دخترها را دلگیر نکنید.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۵:۳۶
سآجده

خدمت امام جواد(ع) رسید و گفت:

حالم خوب نیست.از مردم خسته شدم.

تهمت، غیبت...چه کنم؟

بریده ام و نفسم بالا نمی آید....

امام فرمود:

به سمت حسین(ع) فرار کن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۶ ، ۱۳:۲۸
سآجده

"پیچ هر جاده را که رد کنی ، شمعی به تو خواهند داد. هر شمع تو را یک گام به او نزدیک تر می کند. یا بمان و بپذیر شب و سیاهی ات را ، یا برو ، زیرا شمعی به تو خواهند داد."

این ها را آن رهنورد به من گفت که چهل سال بود صدایش را می شنیدم. خودش را اما نمی دیدم.
رفتم و بی قراری توشه ام بود.
رفتم و چه سخت است وقتی زمین چسبناک است و پاهایت از موم.
رفتم و چه سخت است وقتی دست هایت بیکارند و چشم هایت تعطیل.
رفتم و پیچ اولین جاده ا که رد کردم، شمعی به من دادند. شمعی دردناک، که تا استخوانم را سوزاند.
آن رهنورد گفته بود که شمعی به تو می دهند اما نگفته بود که شمع را در تنت فرو می کنند.
شمع را هرگز به دستم ندادند . شمع را در گوشتم ،در خونم ، در استخوانم فرو کردند.
جاده در پس جاده. پیچ در پیچ. پشت یک پیچ ، شیطان بود و پشت یک پیچ ، فرشته. پشت یک پیچ، شک بود و پشت یک پیچ ، یقین. پشت یک ییچ ، کفر و پشت یک پیچ ، ایمان.
و هی شمع و شمع و شمع. بهای هر شمع چرا این همه سنگین بود. به ازای هر وجب روشنایی ، چرا این همه درد.
درد من اما همه از شمعی نبود که در تنم فرو می رفت، دردم از دوستانی بود که دوستم نداشتند.
راه که افتادیم هزار نفر بودیم، هزاران دوست. اما پیچ هر جاده را که پشت سر گذاشتم، برگشتم و دیدم که دوستی کم می شد، که دوست ، دشمن صدایم می کند. و هر بار گریستم و گفتم شمع نمی خواهم ، راه و پیچ و جاده نمی خواهم. دوستانم را می خواهم، دوستانم...
هر بار اما رهنورد می گفت: جلوتر برو. کسی می تواند جلوتر برود که طاقت بی دوستی را داشته باشد. شجاعت دشمن خوانده شدن!
این یکی از هزار اصل رفتن است.
پیچ در پیچ . جاده در جاده. شمع در شمع.
هزار جاده مانده است و هزاران پیچ. تنم پر از شمع است، شمع ها آب می شوند.و از تنم خون و موم می چکد.
دیگر برای برگشت دیر است. جاده تاریک است و شب سیاه. و من مسافری شمع آجین، که هیچ کس دوستش ندارد ...


مسافری شمع آجین/عرفان نظرآهاری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۶ ، ۱۳:۱۲
سآجده

-پس باید منتظر بشی تا یک معجزه به دادت برسه.

+میرسه! مگه من بنده خدا نیستم؟ مگه به خدا اعتقاد ندارم؟ مگه خدای من بزرگ نیست؟ 


پ.ن یک: دیالوگ نویسی

پ.ن دو: من خدایی دارم که داشتنش جبران همه نداشته هاست...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۶ ، ۱۳:۰۹
سآجده

لیلی گفت: پایان قصه ام زیادی غم انگیز است. مرگ من، مرگ مجنون، پایان قصه ام را عوض می کنی؟ 

خدا گفت: پایان قصه ات اشک است. اشک دریاست، 

دریا تشنگی است و من تشنگی ام. تشنگی و آب. پایانی قشنگ تر از این بلدی؟

لیلی گریه کرد. لیلی تشنه تر شد. خدا خندید.

.......

پ.ن: یه پایان تلخ (اگر بعدش زنده بمونی) بهتر از یه تلخی بی پایانه

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۶ ، ۰۹:۳۲
سآجده

آدمی که هیچی نمیگه، نمیگه 

اما یه دفعه دیگه میره و پیداش نمیشه 

بی معرفت نبوده

اون فقط از بقیه صبورتر بوده...همین.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۶ ، ۰۹:۲۹
سآجده

#کل_یوم_عاشورا

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۲۸
سآجده

از این به بعد هر چند وقت یکبار اینجا مطالبی منتشر می شود با یک هدف. انتشار شعار "کل یوم عاشورا". حتما می پرسید الان که محرم و صفر تمام شده. یا اینکه چرا دوست دارید ما همه اش گریه و زاری کنیم؟! اما اینطوری نیست. اتفاقا من می گویم مطالب عمیق و مفهومی عاشورا باید وقتی گفته شود که مردم شور حسینی را دریافت کرده باشند و حالا بخواهند به شعور حسینی برسند.

این مطالب را به قول اینستا نشینان با هشتگ! #کل_یوم_عاشورا بخوانید و نشر دهید. شاید سال آینده در ماه محرم اتفاقات خوبی برایمان رقم بخورد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۵۰
سآجده

1.ای رسول،نزدیک است که اگرامت به قرآن ایمان نیاورند،جان عزیزت را از شدت حزن و تاسف بر آنها از دست بدهی(آیه 6 سوره کهف)


2.تمامی چهارده معصوم (ع) از پیامبر اکرم تا حضرت ولی عصر (عج) همگی نور واحدند. یعنی امام حسن عسکری نیز به اندازه پیامبر دغدغه هدایت امت را داشتند.


3.حال چگونه است حال امامی که می داند پس از رفتنش از میان امت، آنها دیگر امامشان را به چشم سر نمی بینند و امام بعد از ایشان یعنی حضرت ولی عصر(عج) در پس پرده غیبت خواهند بود.


ولادت امام حسن عسکری (ع) مبارک


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۵ ، ۲۲:۲۲
سآجده

خسته بودم، دوست داشتم همش غر بزنم. نمی دانستم از چی ناراحتم اما دلم میخواست بیام و بنویسم "خسته ام کاش کسی حال مرا می فهمید". دلم میخواست بنویسم "می ایستم به درد خودم تکیه می کنم" یا مثلا بنویسم "غم های ما اندازه صحرا بزرگ است...ما را نمی فهمند آدم های کوچک". اما هر چقدر فکر می کردم نمی دانستم چرا حالم خوب نمی شود. دلیل زیاد بود. از کار زیاد خسته بودم، از بی پولی، از دانشگاه واستاد و پایان نامه، از کارهای نیمه تمام که همیشه همراهم بودن و هستند، اما هیچکدام نباید اینگونه حال مرا بد می کرد. هی گذشت. هی غر زدم، هی ناله کردم، هی فکر کردم هیچکس به اندازه من غصه ندارد. حتی خواستم توی دفترم بنویسم  "حال مرا چیزی ازین بدتر نمی کند". اما وقتی چشمم به این جمله محمود دولت آبادی افتاد، لبخند زدم و تکرار کردم:

 "روزگار همیشه بر یک قرار نمی ماند.

روز و شب دارد.روشنی دارد،تاریکی دارد.کم دارد،بیش دارد.

دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده، تمام می شود، بهار می آید..."

این جمله مثل خونی در رگهایم می دود، بی آنکه بدانم چرا؟؟؟ هر بار که می خوانمش حس می کنم آنقدر انرژی دارم که می توانم تا آخر دنیا بدوم. انگار هیچ چیزی نیست که غصه دارم کند.

حالا هر وقت آن حس های ناخوشایند سراغم می آیند هی با خودم تکرار می کنم : "بهار می آید....بهار می آید" و با گفتنش جان می گیرم، حتی اگر آن بهار هیچ وقت نیاید...


+عبارات داخل گیومه به ترتیب از:

-علی صفری

-پرتو پاژنگ

-سعید بیابانکی

-رویا باقری

-جای خالی سلوچ/محمود دولت آبادی


++عنوان پست از حافظِ جان

9خرداد94

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۵ ، ۲۰:۰۷
سآجده