قسم...به آنچه که می نویسند

آنچه نمی توانم به زیان بیاورم را مینویسم...

آنچه نمی توانم به زیان بیاورم را مینویسم...

۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

نوشته بود:


"'گاهی نباید ناز کشید...

انتظار کشید...

درد کشید...

فریاد کشید...

تنها باید 

دست کشید و رفت...

همین"


برایش نوشتم: دست را می توان کشید و رفت. پا را می توان کشید و رفت. حتی عقل را هم می توان کشید و رفت. اما دل را نمی توان... دل اگر دلش نباشد با تو هیچ جا نمی آید. گریه می کند. داد می زند. پا می کوبد. لج می کند. دل، هر جا که دلش باشد می ماند، حتی اگر تو از آنجا دور شده باشی...خیـــــــــــــــــــــلی دور.


پ.ن:متن داخل گیومه از وبلاگ دوست عزیزمان آقای گرجی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۵۰
سآجده
سالها پیش تصور من از شهادت یک اتفاق ماورایی بود. تعریف من از "شهید" فردی بود فرازمینی که رسیدن افراد معمولی به مقامی شبیه آن تقریبا غیرقابل دسترس بود. کتابهای "نیمه پنهان ماه" را که خواندم به این نتیجه رسیدم که شهادت اتفاقی نیست. فهمیدم چیزی که شهادت را تضمین می کند، نوع زندگی و رفتار و کردار انسان در زمان حیات است. مرگ هر انسانی در هر زمان و مکانی می تواند مساوی شهادت بشود به شرط اینکه دل کندن از دنیا را تمام و کمال بلد باشد. اصلا تفاوت شهادت و مرگ می تواند همین باشد که شهید با رضایت خودش می رود اما هنگام مرگ مجبوری از هر چه که دل بستی، دل بکنی. دیدگاه من اما نسبت به آدم هایی که آرزوی شهادت داشتند و دارند هم تصویر درستی نبود، چرا که گمان می بردم آنان مرگ را طلب می کنند و از فرصت حیات دست کشیده اند تا این که به این جمله برخوردم:"اگر شهید نشوی، می میری".  آن روز فهمیدم طلب شهادت آرزویی هوشمندانه برای زندگی سعادتمند و رسیدن به عاقبتی شیرین تر است. کسانی که طلب شهادت می کنند هم میخواهند به لطف و عنایت خدا توفیق زندگی درست را بیایند و هم با تبدیل مرگ به شهادت از انتقال به جهانی دیگر هم برای خود شیرینی وصل بسازند تا در جوار رحمت همیشگی حضرت حق آرام گیرند. طالبان واقعی شهادت نه تنها فرصت حیات را فراموش نکرده اند که به بهترین نحو از آن استفاده می کنند اما به آن دل نمی بندند. آری شهادت هنر مردان خداست...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۸:۳۹
سآجده