لیلی گفت: پایان قصه ام زیادی غم انگیز است. مرگ من، مرگ مجنون، پایان قصه ام را عوض می کنی؟
خدا گفت: پایان قصه ات اشک است. اشک دریاست،
دریا تشنگی است و من تشنگی ام. تشنگی و آب. پایانی قشنگ تر از این بلدی؟
لیلی گریه کرد. لیلی تشنه تر شد. خدا خندید.
.......
پ.ن: یه پایان تلخ (اگر بعدش زنده بمونی) بهتر از یه تلخی بی پایانه