قسم...به آنچه که می نویسند

آنچه نمی توانم به زیان بیاورم را مینویسم...

آنچه نمی توانم به زیان بیاورم را مینویسم...

۳ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

خدمت امام جواد(ع) رسید و گفت:

حالم خوب نیست.از مردم خسته شدم.

تهمت، غیبت...چه کنم؟

بریده ام و نفسم بالا نمی آید....

امام فرمود:

به سمت حسین(ع) فرار کن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۶ ، ۱۳:۲۸
سآجده

"پیچ هر جاده را که رد کنی ، شمعی به تو خواهند داد. هر شمع تو را یک گام به او نزدیک تر می کند. یا بمان و بپذیر شب و سیاهی ات را ، یا برو ، زیرا شمعی به تو خواهند داد."

این ها را آن رهنورد به من گفت که چهل سال بود صدایش را می شنیدم. خودش را اما نمی دیدم.
رفتم و بی قراری توشه ام بود.
رفتم و چه سخت است وقتی زمین چسبناک است و پاهایت از موم.
رفتم و چه سخت است وقتی دست هایت بیکارند و چشم هایت تعطیل.
رفتم و پیچ اولین جاده ا که رد کردم، شمعی به من دادند. شمعی دردناک، که تا استخوانم را سوزاند.
آن رهنورد گفته بود که شمعی به تو می دهند اما نگفته بود که شمع را در تنت فرو می کنند.
شمع را هرگز به دستم ندادند . شمع را در گوشتم ،در خونم ، در استخوانم فرو کردند.
جاده در پس جاده. پیچ در پیچ. پشت یک پیچ ، شیطان بود و پشت یک پیچ ، فرشته. پشت یک پیچ، شک بود و پشت یک پیچ ، یقین. پشت یک ییچ ، کفر و پشت یک پیچ ، ایمان.
و هی شمع و شمع و شمع. بهای هر شمع چرا این همه سنگین بود. به ازای هر وجب روشنایی ، چرا این همه درد.
درد من اما همه از شمعی نبود که در تنم فرو می رفت، دردم از دوستانی بود که دوستم نداشتند.
راه که افتادیم هزار نفر بودیم، هزاران دوست. اما پیچ هر جاده را که پشت سر گذاشتم، برگشتم و دیدم که دوستی کم می شد، که دوست ، دشمن صدایم می کند. و هر بار گریستم و گفتم شمع نمی خواهم ، راه و پیچ و جاده نمی خواهم. دوستانم را می خواهم، دوستانم...
هر بار اما رهنورد می گفت: جلوتر برو. کسی می تواند جلوتر برود که طاقت بی دوستی را داشته باشد. شجاعت دشمن خوانده شدن!
این یکی از هزار اصل رفتن است.
پیچ در پیچ . جاده در جاده. شمع در شمع.
هزار جاده مانده است و هزاران پیچ. تنم پر از شمع است، شمع ها آب می شوند.و از تنم خون و موم می چکد.
دیگر برای برگشت دیر است. جاده تاریک است و شب سیاه. و من مسافری شمع آجین، که هیچ کس دوستش ندارد ...


مسافری شمع آجین/عرفان نظرآهاری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۶ ، ۱۳:۱۲
سآجده

-پس باید منتظر بشی تا یک معجزه به دادت برسه.

+میرسه! مگه من بنده خدا نیستم؟ مگه به خدا اعتقاد ندارم؟ مگه خدای من بزرگ نیست؟ 


پ.ن یک: دیالوگ نویسی

پ.ن دو: من خدایی دارم که داشتنش جبران همه نداشته هاست...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۶ ، ۱۳:۰۹
سآجده