قسم...به آنچه که می نویسند

آنچه نمی توانم به زیان بیاورم را مینویسم...

آنچه نمی توانم به زیان بیاورم را مینویسم...

ناهار را که میخورم، میروم آشپزخانه و لیوانم را آب می کنم. از در دفترش که رد می شوم بی اختیار نگاهم به سمت در نیمه باز می چرخد، انگار صدایی در گوشم می پیچد که صدایم می کند:خانم قنبری! چشمم میفتد به صندلی خالی اش. می فهمم خیالاتی شده ام. به سمت دفتر خودم می روم و تازه می فهمم، خداحافظی سخت ترین لحظه زندگی آدمها نیست، بلکه لحظاتی که بعد از خداحافظی تجربه می کنی به مراتب سخت تر است.  توی ذهنم مرور می کنم از روز اولی که به عنوان همکار به جمعمان اضافه شد. از معدود آدمهایی که هنوز با تمام مشکلاتی که داشت ، تا می توانست لبخند میزد. تنها کسی که وقتی بقیه همکاران عصبانی می شدند و با آنها کار داشت کنار میزشان آرام می ایستاد، لبخند میزد، حالشان را می پرسید و بعد کارش را میگفت. مردی که هر وقت، هر کس در مورد  نگرانی های زندگی و اتفاقاتش حرف میزد همیشه میگفت، هر چه خدا بخواهد.آدمی که انگار با بودنش میشد باور کنی، سادگی از دست رفته آدمها هنوز هم وجود دارد. او امروز از جمعمان جدا شد؛ وقتی با تک تک ما خداحافظی کرد باز هم می خندید، لبخند نه! واقعا می خندید. ما هم برایش آرزوی موفقیت کردیم و خداحافظی کردیم. وقتی از در شرکت بیرون رفت، کارگرها داشتند ورق ضخامت 20 را جابجا می کردند تا برای برشکاری آماده اش کنند. من هم با مدیرمان مشغول بررسی نقشه ها بودیم که به کارگاه بدهیم، اما آن پایین توی دفتر کارش یک صندلی خالی شده بود...

24شهریور 1394


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۰/۱۹
سآجده

نظرات  (۱)

این نوشته رو یادمه 
همون موقع هم گفتم باید خوبی رو از این ادما یاد گرفت
پاسخ:
ممنون از نظرتون.واقعا باید همینکارو انجام داد.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی