قسم...به آنچه که می نویسند

آنچه نمی توانم به زیان بیاورم را مینویسم...

آنچه نمی توانم به زیان بیاورم را مینویسم...

صبر داشته باش...

دوشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۱۲ ب.ظ

وارد دانشگاه که می شوم بادی میان چادرم می پیچد. می دانم که دانشکده فنی آخرین دانشکده دانشگاه است. وارد دانشکده می شوم. کمی صبر می کنم و دستهایم را به هم می مالم تا گرم شوند. وارد اتاق مدیر گروه می شوم و رزومه ام را تحویل کارشناس گروه می دهم. رزومه را داخل کازیو می گذارد و می گوید آقای دکتر درخواست شما را در جلسه مطرح می کنند اگر نیاز بود با شما تماس می گیریم. مدیر گروه وارد اتاق می شود. به سمت میزش می روم و شروع می کنم به توضیح سابقه و رزومه ام. یاد گرفتم برای پیدا کردن کار یا باید پارتی داشت یا زبان. من که از همان ابتدای درس خواندن گزینه پارتی را از شانس های کسب شغلم حذف کرده ام می دانم باید برای جلب توجه صاجبان مشاغل باید توانایی های خودم را خوب نشان دهم. یکی یکی نرم افزارهایی که بلدم، سابقه کاری ام، این که در دانشگاه دولتی درس خواندم و تدریس هایی که داشتم را برای مدیر گروه ردیف می کنم. در اخر جواب می دهد، ما برای تدریس در دانشگاه فعلا نیاز به استاد نداریم اما اگر استادی نیاز به کلاس حل تمرین داشت با شما تماس می گیریم. این اولین بار نیست که برای دانشگاهی درخواست تدریس می دهم. اولین بار نیست که در سرمای دانشگاه های حاشیه شهر از سربالایی دانشگاه بالا می روم و مقابل مدیر گروه می ایستم. اولین بار نیست رزومه ای که در دست دارم تنها معرف من برای پیدا کردن کار می باشد. یاد گرفتم برای پیدا کردن کار بیشتر از این ها باید راه رفت. بیشتر از این ها باید سرما را به جان خرید. بیشتر از این ها رزومه ام را بالا و پایین کنم. بیشتر از این ها باید توقعم را پایین بیاورم و فراموش کنم تمام این سال ها چقدر برای قبولی در دانشگاه دولتی زحمت کشیدم. کنکور کارشناسی و بعد چهار سالی که گذشت و بعد کنکور ارشد و باز تلاش برای قبولی در دانشگاه دولتی....و البته باید بدانم زحمت قبولی در دانشگاه دولتی هیچ ربطی به پیدا کردن کار ندارد و برای پیدا کردن کار یا باید پارتی داشت و یا زبان چرب و نرم.

یادم می اید پارسال تابستان در یک شرکت خصوصی کار می کردم و از صبح تا غروب سرکار می رفتم. از سر کار که آمدم چهار روز مرخصی گرفته بودم برای دوره های مربیگری در تهران و بلافاصله بعد از رسیدن از تهران باید به سرکار برمی گشتم. شب رفتن واقعا خسته شده بودم و دلم می خواست فقط کمی استراحت کنم. اما یکهو انرژی ای به سراغم آمد و رو به مادربزرگم گفتم: من مرد روزهای سختم.

هنوز هم همان آدمم. من تا به حال انجام کارهایم را بر شانه کسی نگذاشته ام( البته اگر کارهای تسویه حساب ارشد را فاکتور بگیریم). از این به بعد هم برای انجام کارهایم خودم دست به کار می شوم. من به این زودی ها خسته نمی شوم. من مرد روزهای سختم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۱/۱۹
سآجده

نظرات  (۵)

۱۹ بهمن ۹۴ ، ۱۴:۴۷ طاها میرویسی
من نظری ندارم!
پاسخ:
مرسی که سر زدین
حتما در اولین فرصت به وبدون سر میزنم
۱۹ بهمن ۹۴ ، ۱۴:۴۷ طاها میرویسی
دنبالت کردم دنبالم میکنی؟
علیه.
یعنی ببین عالیه.
نه ببین عالیه.
فوق العاده هست

از ته ته ته دلم واست ارزو میکنم که اون چیزی که لیاقتشو داری نصیبت بشه
پاسخ:
ممنون از این همه لطف.
ممنون از آرزوی خوبتون
۲۷ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۴۵ آسـو نِویـس
منم دلم میخواد مرد روزای سخت باشم
پاسخ:
تو میتوانی تمام آن چیزی باشی که روزی رویای دلت بود،اگر عزم آن کنی که بکوشی.
موفق باشی دوست من
 این جمله رو همیشه من میگم...ساجده عزیزم مرد روزهای سخته...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی