قسم...به آنچه که می نویسند

آنچه نمی توانم به زیان بیاورم را مینویسم...

آنچه نمی توانم به زیان بیاورم را مینویسم...

پنج اتفاق ماندگار سال نود و چهار

يكشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۱۹ ب.ظ

هشت روزی می شود که سال نود و چهار با تمام اتفاقات تلخ و شیرین خود به پایان رسیده و حالا سال جدید آمده تا برگهای دیگری بر دفتر عمرمان رقم بزند. 

واما من دلم میخواهد قبل از تمام شدن تعطیلات امسال و شروع رسمی آن یکبار دیگر سالی که گذشت را باهم ورق بزنیم تا هم خاطراتی مرور کرده باشیم و هم کمکی باشد برای برنامه ریزی در سال  جدید.

صحنه اول.اردیبهشت.همایش کانون مربیان فوتبال در اراک: پنج شنبه ظهر از سرکار آمده بودم و بعدازظهر در حال استراحت بودم که دیدم روی گوشی تماسی از مینا دارم. برایم عجیب بود چون در طی سه سال دوستی مان تا به حال پیش نیامده بود، او با من تماس بگیرد و معمولا اگر تماسی بود از طرف من بود. گوشی را جواب دادم و متوجه شدم مینا برای همایش کانون  مربیان به اراک آمده و من آن روزها آنقدر درگیر کار شده بودم که اصلا از برگزاری این همایش باخبر نشده بودم. 

دوستی من با مینا به سال 91 برمی گردد زمانی که داشتم در مورد آنالیز فوتبال در اینترنت دنبال اخبار و مطالب جدیدی می گشتم و در این بین به نامی برخوردم:"مینا امینی" اولین آنالیزور زن در فوتبال مردان. از طریق فیس.بوک او را پیدا کردم و دوستیمان شروع شد اما هیچ وقت همدیگر را ندیده بودیم. تا آن روز که مینا زنگ زد و چون همایش دو روزه بود قرار شد فردای آن روز بروم و هم را ببینیم. اولین اتفاق خوب و مهم سال نود و چهار دیدن دوستی بود که سه سال منتظر دیدنش بودم .کسی که برای من دوست و الگوی خیلی خوبی بوده و هست. امیدوارم در سال جدید این دیدارها بیشتر باشد.

صحنه دوم: مرداد،عروسی دایی کوچیکه، پر: یادم هست وقتی خاله و دایی مجرد بودند دوست خاله میگفت خانواده شما -یعنی ما، خانواده خاله بزرگه و دایی بزرگه به همراه خانواده پدربزرگ- مثل یک زنجیر محکم به هم متصل هستید و هیچوقت از هم جدا نمی شوید اما به مرور زمان با بیشتر شدن اعضای خانواده و تغییر موقعیت تک تک ماها و رو شدن بعضی خصلت ها مثل حسادت و خیلی اتفاق های دیگر کار به جایی رسید که دایی کوچیکه عروسی را در خانه پدرخانمش برگزار کرد و دوتا کوچه آنطرفتر مادربزرگ و خاله ها از این همه بی مهری گریه می کردند.

صحنه سوم:مهر-پایان نامه پایان دوره ارشد: بعد از کلی تلاش برای مرخصی گرفتن از شرکت و دوندگی وکلی طی کردن مسیر اراک کرمانشاه و همکاری نکردن استاد برای رفع اشکال از طریق اینترنت و شش ترمه شدن و پول خرج کردن، بالاخره در روز بیست و هشتم مهرماه تاریخ دفاع من رسید و تمام استرس ها به پایان رسید. تمام این روزها که برای پایان نامه باید در خوابگاه می ماندم و اتاق نداشتم مزاحم دوست عزیزم مرضیه شدم که واقعا هیچ حرف و جمله ای نمی تواند وصف زحمتهایش باشد. 

بهترین اتفاق سال نود و چهار تمام شدن پایان نامه بود که پایانی بود بر حدود بیست سال درس خواندن من و حضور خانواده ام که همیشه حامی من بودند باعث شد آن روز برایم خیلی شیرین تر شود.

صحنه چهارم: آبان- خداحافظ شرکت، خداحافظ روزهای پر کار شلوغ: تیر نود و سه بود که برای کار در شرکت مشغول شدم و چون آن روزها درگیر پایان نامه هم بودم روزهای شلوغی داشتم، از صبح تا ساعت پنج سرکار بودم و شب ها هم روی پایان نامه کار میکردم. اما بلافاصله بعد از تمام شدن پایان نامه شرایطی پیش آمد که باید از شرکت بیرون می آمدم و اینگونه شد که بعد از حدود یک سال و چهار ماه روزهای سخت به روزهای کاملا خالی و بدون مشغله رسیدم که این اتفاق خوبیها و بدیهای خاص خودش را داشت اما خب از اتفاقات مهم زندگیم بود. کار کردن در شرکت هر چند خیلی خسته ام می کرد اما تجربه های خیلی خوب و زیادی به من داد که در زندگی معمولی هیچ وقت به دست نمی آوردم.

صحنه پنجم: بهمن-نمایشگاه هنرهای دستی: وقتهای خالی که از ماه آبان برای من و خواهرم پیش آمد باعث شد برای کارهای دستی و هنری که قبلا به صورت پراکنده انجام می دادیم برنامه ریزی کنیم و بیشتر و منظم تر این کار را دنبال کنیم تا کسب درآمدی هم داشته باشیم. ماه بهمن یک نمایشگاه گروهی زدیم که اولین تجربه نمایشگاهی ما بود. نتیجه نمایشگاه شد چندتا دوست خوب و کلی تجربه های مفید برای ادامه راه.

دلم میخواد از چندتا دوست دیگه دعوت کنم این موضوع رو ادامه بدن و پنج تا اتفاق تلخ یاشیرین سال گذشته خودشون رو تو وبلاگشون بنویسند و هر کدوم از از دوستان چند نفر دیگه رو به این کار دعوت کنند. از بانوچه، نیلوفر،ری را، الهام و آقای گرجی دعوت میکنم که این کار رو توی وبلاگشون ادامه بدن،امیدوارم که دعوت منو بپذیرن و البته هر کدام از دوستان که این پست رو میخوانند می توانند این کار را انجام بدهند. خوشحال میشوم مطالبتان را بخوانم.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۵/۰۱/۰۸
سآجده

نظرات  (۱)

اول اینکه امیدوارم سال 95 سال خوب و پر از اتفاقات شیرین باشه برای تو دوست عزیز
دوم اینکه چشم اگر فرصت به  و البته تنبلی اجازه بده حتما این کار رو انجام میدم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی