قسم...به آنچه که می نویسند

آنچه نمی توانم به زیان بیاورم را مینویسم...

آنچه نمی توانم به زیان بیاورم را مینویسم...

فرشته زمینی

پنجشنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۳۷ ق.ظ

نزدیکای عید 94 بود. یعنی 29 اسفند سال 93. مامان را نشانده بودیم جلوی درب. سرش پایین بود و انگار چیزی از محیط اطراف متوجه نمیشد. من گریه می کردم و مدام چند قدم جلو درب تا کنار مادر را می رفتم تا ببینم آمبولانس رسید یا نه و به سمتش بر می گشتم و هر بار صدایش میکردم:"مامان" سرش را بلند میکرد و جواب می داد "جانم؟". شاید ده باری این روال تکرار شد و جواب مادر هر بار جانم بود. آخر شب که از بیمارستان ترخیص شد و حالش خوب شد، صحنه های بعدازظهر را برایش تعریف کردم اما خودش اصلا آن صحنه ها را یادش نمی آمد. همان شب ایمان آوردم که مهربان بودن جزء ذاتی مادرهاست که برای ابرازش نیاز به فرمان مغز نیست.

دعا کنیم برای سلامتی همه مادرها، مخصوصامادرهایی که در بیمارستان ها هستند. دعا کنیم برای شادی روح مادرهای رفته و برای آرامش دل بچه هایی که این روزها ظاهرا مادر در کنارشان نیست اما حتما حتما مادرها هستند و آنها را می بینند.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۵/۰۱/۱۲
سآجده

نظرات  (۱)

سلام ساجده جان...خیلی دلم واسه نوشته هات تنگ شده بود دوست جون...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی