فرشته زمینی
نزدیکای عید 94 بود. یعنی 29 اسفند سال 93. مامان را نشانده بودیم جلوی درب. سرش پایین بود و انگار چیزی از محیط اطراف متوجه نمیشد. من گریه می کردم و مدام چند قدم جلو درب تا کنار مادر را می رفتم تا ببینم آمبولانس رسید یا نه و به سمتش بر می گشتم و هر بار صدایش میکردم:"مامان" سرش را بلند میکرد و جواب می داد "جانم؟". شاید ده باری این روال تکرار شد و جواب مادر هر بار جانم بود. آخر شب که از بیمارستان ترخیص شد و حالش خوب شد، صحنه های بعدازظهر را برایش تعریف کردم اما خودش اصلا آن صحنه ها را یادش نمی آمد. همان شب ایمان آوردم که مهربان بودن جزء ذاتی مادرهاست که برای ابرازش نیاز به فرمان مغز نیست.
دعا کنیم برای سلامتی همه مادرها، مخصوصامادرهایی که در بیمارستان ها هستند. دعا کنیم برای شادی روح مادرهای رفته و برای آرامش دل بچه هایی که این روزها ظاهرا مادر در کنارشان نیست اما حتما حتما مادرها هستند و آنها را می بینند.