آخرین لحظه های مهمانی ست(2)...
تقصیر ما نبود. از همان روز اول که به سن تکلیف رسیدیم و قرار شد روزه بگیریم به ما گفتن خواب روزه دار هم عبادت است. از روزه گرفتن خوابیدنش را یادمان دادند. از رمضان سختی گرسنگی و تشنگی. از اول هم یاد نگرفتیم چطور قدر این ماه را بدانیم. هر سال به آخرای ماه که می رسیم، می فهمیم چه لحظاتی را از دست دادیم و نمی دانستیم. لحظه های رفتنش بود که می فهمیدیم چقدر جدا شدنش برایمان سخت است. انگار که خودِ خودمان را می برند. انگار که فقط در این ماه خودمان بودیم و با تمام شدنش دوباره یک پوسته دروغین از ما می ماند. انگار که خودمان با رمضان می رود و جا می مانیم. حالا دوباره دارد بساط ماه خدا جمع می شود. دلمان برایش تنگ می شود. دلمان برای خودمان که با رمضان می رود تنگ می شود. باز با هم زمزمه می کنیم "اللهم لا تجعله آخر العهد من صیامی...". تنها تسکین دردمان این است که بخواهیم یک فرصت دیگر داشته باشیم تا شاید بیشتر قدرش را بدانیم، تا شاید بیشتر حواسمان باشد که برای رسیدن نعمت های این ماه باید "نفس نفس*" بزنیم.
*فلیتنافس المتنافسون
.چهارشنبه 24 تیر 1394