قسم...به آنچه که می نویسند

آنچه نمی توانم به زیان بیاورم را مینویسم...

آنچه نمی توانم به زیان بیاورم را مینویسم...

یا رفیق من لا رفیق له

جمعه, ۱۲ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۱۶ ب.ظ

ار اولی نبود که این مدلی می شدم.آن روزها روزهای سختی بود. روزهای تصمیم بزرگ. روزهای تغییر. آدم وقتی حالش بد است یا خوب تکلیفش با خودش روشن است. یا یک چیزی را دارد یا ندارد. راحت می داند باید ناراحت باشد یا خوشحال. اما حالی که من داشتم هیچکدام از اینها نبود. یک چیزی بین این دو. چیزی را میخواستم به دست بیاورم. هم سخت بود و هم نگران کننده. نگرانی برای آینده. من داشتم تغییر می کردم. در همین تغییرات دیگر بعضی چیزها برایم لذت بخش نبود و این بیشتر نگرانم می کرد. یک جورایی "برزخ" بودم. تصمیمی که گرفته بودم و این همه انرژی منفی که در طی یک هفته از سوی اطرافیان به من منتقل شده بود، بیشتر عصبی ام می کرد. از هر چیزی بی دلیل عصبانی می شدم. یکهو به سرم زد با یک دوست درد و دل کنم. کسی که بیشتر از همه اطرافیان مرا درک می کند. متن اسمسی را که باید به دوستم می زدم توی ذهنم آماده کردم، اما نمیدانم چرا حس کردم باید قبلش با خدا حرف بزنم. قرآن جیبی ام را باز کردم و این آیه آمد: "بر آنچه می گویند شکیبا باش و بنده ما داوود را که دارای نیرومندی بود یاد کن...و حکومتش را محکم و استوار ساختیم و به او حکمت و منصب داوری دادیم".


+ آیه 17 و 20سوره مبارکه ص

++جای افعال گذشته زمان حال بگذارید، چون همین الان با این قضیه درگیرم.


30خرداد 94

نظرات:

سمانه:برای من هم شبیه همین ماجرا برام خیلی اتفاق افتاده حالا به شکل و شمایلی دیگر

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۹/۱۲
سآجده

نظرات  (۱)

۱۶ آذر ۹۵ ، ۱۵:۲۷ بانوچـ ـه
ساجده ی مهربون من... همیشه خوب باش رفیق...

پاسخ:
بانوچه مهربون من...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی